جایگاه عرفان و تصوف در اسلام
پرسش : عرفان و تصوف را شرح دهید و جایگاه آن را در اسلام مشخص نمایید؟
پاسخ : T}یک. عرفان{T «عرفان» در لغت به معناى شناخت و شناسایى است و در اصطلاح روش و طریقه ویژهاى است که براى دستیابى و شناسایى حقایق هستى و پیوند ارتباط انسان با حقیقت، بر شهود، اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت تکیه مىکند و نیل به این مرتبت را نه از طریق استدلال و برهان و فکر؛ بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علایق از دنیا و امور دنیوى و توجّه تام به امور روحانى و معنوى – و در رأس همه مبدأ و حقیقت هستى – مىداند. به بیان دیگر، تکیهگاه عرفان، «علم حضورى» است؛ از این رو از دانش شهودى، مدد مىجوید و بر آن اعتماد و به آن استناد مىکند. اگر گاهى پس از اثبات شهودى و احراز حضورى، مطلب از برهان عقلى یا دلیل نقلىِ معتبر سخن به میان مىآورد فقط براى تأیید و تقویت و ایجاد انس است و براى اثبات اصل مطلب نیست.V}دانشنامه امام على«علیه السلام»، ج4، صص 18 – 21.{V «عرفان» خود دو گونه است: 1. عرفان عملى؛ یعنى سیر و سلوک و وصول و فنا، 2. عرفان نظرى؛ یعنى، ضوابط و روشهاى کشف شهود.V}فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص 577.{V T}دو. تصوف{T تصوف مقام «صوف» یا «صفا» است؛ یعنى، صافى شدن از تعلق به ما سوى الله و رذایل نفسانى. صوف در اینجا به سه کلمه «صبر»، «وفا» و «فنا» تعبیر شده است. این واژه به کسانى اطلاق مىشود که پشمینه پوش (همانند اصحاب صفه)، برخوردار از صفاى باطنى، قرار گیرنده در صف اول مقربان مقام قرب حضرت حق و قناعت ورز به گیاهان صحرایى (همچون صوفانه) بودهاند.V}نگا: جامعهشناسى نظرى اسلام، صص149 و 150 و نیز فصل هفتم تا دهم، عرفان نظرى، صص64 – 59؛ مصباحالهدایه، صص82 – 63؛ عوارف المعارف، صص 64 – 59 و …{V T}سه. تصوف و عرفان{T این دو واژه، بیانگر نگاهى است که بر اهمیّت شناخت قلبى و کشف و شهود درونى تأکید کرده، تزکیه باطن را یک اصل اساسى تلقى مىکند. ریاضتهاى جسمانى و روحانى را راهى مهمّ و اساسى در دستیابى به تطهیر درون مىداند و بر عزلت و خلوتنشینى، تساهل و تسامح، اخلاق مدارى و عشق و محبت اصرار مىورزد. بسیارى از اوقات این دو واژه مترادف یکدیگر به کار مىرود؛ ولى در عین حال تفاوتهایى در کاربرد این دو واژه وجود دارد. گاهى عرفان هدف نهایى تلقى مىگردد که صوفیان بدان بار نیافتهاند:V}عرفان عارفان مسلمان، ص174.{V P}عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند{E}مرد اگر هست به جز عارف ربانى نیست{P V} کلیات سعدى (بخش مواعظ)، ص708.{V گاه تصوف ناظر به فرقهاى است که خود را به عنوان گروهى از طبقات و اصناف متفاوت جامعه مطرح کرده است؛ از این رو «عرفان» به جنبه فرهنگى و علمى اهل شهود و کشف، اطلاق مىگردد و تصوف به جنبه اجتماعى آنان.V}آشنایى با علوم اسلامى (کلام و عرفان)، ص186.{V گاهى نیز تصوف به گروهى اطلاق مىشود که عرفان و آموزههاى آن را همچون ابزارى براى مطامع دنیوى و این سویى قلمداد مىکنند و با این کار خود، معنایى ناخوشایند به آن مىبخشند.V}ابعاد عرفان اسلام، ص66.{V T}چهار. عرفان و تصوف در اسلام{T اصطلاح «عارف» و «عرفان» – که ناظر به روىکرد خاص و با مسائلى ویژه است – در قرن سوّم هجرى معمول گشته و در کلمات «جُنید» (از عارفان برجسته قرن سوم) مطرح بوده است. احتمال دارد ریشه این کلمه، در قرن دوم هجرى پاگرفته باشد.V}شرح بر مقامات اربعین، ص43.{V اوّلین کسى که از حکماى اسلامى، عرفان را به معناى مصطلح، داخل حکمت و فلسفه کرد، شیخ الرئیس ابوعلى سینا است. وى دو فصل مهم کتاب اشارات (نمط نهم و دهم) را به شرح مقامات عارفان و اسرار کرامات و خرق عادات تخصیص داده است.V}الاشارات و التنبیهات، ج3.{V از این رو آنچه که ما در این نوشته بیان مىکنیم، عرفان به معناى رشته و یا یک سلسله مسائل – که از دیگر علوم متمایز است – نمىباشد؛ بلکه مقصود از عرفان و تصوف، رویکرد دو شیوهاى است که قبل از مصطلح شدن به عرفان و تصوف، وجود داشته و آن نورى الهى است که حق به تجلّى خود، آن را در دل دوستان خویش مىافکند که بدان حق را از باطل مىشناسند؛ بىآنکه این شناسایى را از کتابى بجویند.V}شرح منازل السائرین، ص192.{V در واقع هدف غایى عرفان و تصوف حقیقى، وصول به مرتبه «توانایى نفس به معرفت حق» است و این معرفت برآمده از «عمل» است، نه برگرفته از درس و بحثِ مبتنى بر «مجاهده و ریاضت» است، نه نتیجه استدلال و چون و چرا کردن! چنین عرفان و تصوّفى، مورد تأیید اسلام و آموزههاى قرآنى و روایى است؛ چه اینکه معرفت حضرت حق را اولین فریضه و واجب تلقّى کردهV}از امام صادق«علیه السلام» روایت شده است: «قال الله عزوجل: افترضت على عبادى عشره فرائض اذا عرفوها اسکنتهم ملکوتى و ابحتهم جنانى. اولها معرفتى»: بحار الانوار، ج 66، ص 13.{V و گاه آن را با فضیلتترین فریضهها دانسته استV}همان.{V. از سوى دیگر این معرفت را در حوزه معرفت حصولى و مفهومى، محصور نساخته است؛ بلکه با اصل تأیید معرفت حضورى – که در آن میان عالم و معلوم واسطهاى وجود ندارد (نظیر معرفت انسان به خود، افکار و اندیشهاش) – شناخت حقیقى خداوند متعال را در همین نوع محدود کرده است؛ این طریقى است که ابراهیم خلیل آن را طى نمود: A}«وَ کَذلِکَ نُرِى إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ »{A؛ V}انعام (6)، آیه 75.{V. اینجا «رؤیت» است، نه «روایت». درک ابراهیم«علیه السلام» جنبه مفهومى نداشت؛ بلکه شهودى بود و این شهود غیر از شهادتى است که آدمى در عالم ماده، نسبت به اجسام دارد. چنین معرفت و علمى، خواسته امامان معصوم«علیهم السلام» نیز بود؛ چنان که در دعاهاى معروف و مشهور به این عبارتها بر مىخوریم: H}«واَنِر اَبصار قلوبِنا بضیاءِ نظرِ ها اِلیک»{H؛V}مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.{V H}«و ارزقنى النَظَر الى وجهِکَ الکریم»{H؛ H}«لاتحرمنى النظر الى وجهک»{H و …V}در این خصوص نگا: درآمدى بر سیر و سلوک، صص 13 – 35.{V چنین معرفت شهودى، بر اساس دیدگاه اسلام امکان دارد و جمله منسوب به حضرت على«علیه السلام» بر آن دلالت دارد: H}«ما کنت اعبد رباً لم اره… ویلک لاتدرک العیون فى مشاهده الابصار لکن رأته القلوب بحقائق الایمان»{H؛ V} اصول کافى، ج 1، ص 98.{V؛ «این گونه نبودم که بپرستم پروردگارى را که نمىدیدم… زنهار! چشمان او را مشاهده نمىکنند ولیکن قلبها به حقیقت ایمان او را شهود مىکنند». حاصل سخن آنکه آیات و روایات، ادراک و شهودى را که از سنخ ادراک و شهود عرفانى و مغایر با شناخت حسى، عقلى و نقلى و انواع معرفت است، براى هر انسانى اثبات مىکند و این تأیید رویکرد عرفان و تصوف حقیقى است.V}براى مطالعه بیشتر نگا: درآمدى بر سیر و سلوک، ص439؛ ولایت نامه، صص48 – 57.{